تاريخ : 10 / 5 / 1393برچسب:ارتش,نیروی زمینی,شهیدنیروی زمینی,بسیج مردمی, بسیج ارتش,پایگاه مردمی, | 18:38 | نویسنده : بسیجیان ارتش
پایگاه مردمی ارتش جمهوری اسلامی ایران:
پایگاه مردمی ارتش::شهيد سرلشكر منفرد نياكی در تاريخ ۱۳۶۴.۵.۶ به عنوان ناظر آموزش در رزمايش لشكر ۵۸ تكاور ذوالفقار كه در شرايط واقعي جنگ اجرا شد، شركت کرد و تقدير بر آن بود كه پس از ۳۳ سال خدمت در ميدان آموزش و تمرين نظامي به درجه رفيع شهادت نائل آید.
به گزارش پایگاه مردمی ارتشبه نقل از باشگاه خبرنگاران، مسعود منفرد نیاکی متولد ۱۳۰۸ معروف به امیر سرلشکر منفرد نیاکی جانشین رئیس اداره سوم(عملیات) ارتش جمهوری اسلامی ایران و فرمانده لشکر ۹۲ زرهی در زمان جنگ ایران و عراق بود. او در سال ۱۳۳۱ وارد دانشکده افسری شد و در سال ۱۳۵۵ به درجه سرهنگی رسید و در زمان جنگ ایران و عراق در عملیاتهای مهمی همچون طریقالقدس، فتحالمبین، بیتالمقدس، تنك چزابه، والفجر و رمضان در مسئولیتهای فرماندهی حضور داشته و بعد از شهید سپهبد صیاد شیرازی، نقش پر رنگی در ارتش ایران ایفا کرد؛ به همین خاطر باشگاه خبرنگاران برای حفظ یاد و خاطره آن شهید والامقام گوشههایی از خاطرات این شهید را منتشر میکند.
خاطرات از زبان همسر شهید:
به دور از بدقولی
همه، برنامه خودشان را با ایشان تنظیم میکردند مثلا اگر قرار بود ساعت 8 جایی باشند، رأس ساعت آنجا بودند.
تا زمان شهادت، کسی از ایشان بدقولی و خلف وعده ندیده بود همواره به من تأکید داشت که انسان باید برای حرف خودش خیلی ارزش قائل باشد تا دیگران هم برای حرفش ارزش قائل شوند.(سرکار خانم صفربگلو)
پاداش خوب جنگیدن
به مال دنیا بیاعتنا بود. گاهی برخی از فامیل به من میگفتند، بابا! همسرت فرمانده بزرگی است و حتما پول فراوانی هم دریافت میکند، آن وقت شما در زندگی ترقی نمیکنید و همان پیکان مدل پایین را دارید.
بعد از شهادت ایشان، متوجه شدیم تمام مبالغی را که به عنوان فوقالعاده دریافت میکرده یا به سربازان شهرستانی به عنوان پاداش خوب جنگیدن میداده یا برای گرفتن عکس از مناطق جنگی هزینه میکرده است به طوری که الآن شاید بالغ بر هزار قطعه عکس از مناطق جنگی از ایشان به یادگار مانده است.
مجذوب امام (ره)
علاقه زیادی به حضرت امام (ره) داشتند و بارها توفیق پیدا کردند، خدمت ایشان برسند. معمولا بعد از پیروزی در هر عملیات مهم خدمت امام (ره) میرسیدند.
پس از دیدار هم به طور مفصل برایم از ایشان میگفت. از چهره نورانی و جذاب ایشان و از قلب رئوف و احترام و اعتمادی که به ارتش داشتند، سرهنگ همه اینها را از افتخارات این مملکت میدانست و میگفت: وجود امام(ره) برکتی است که خداوند به ما عطا کرده است.
فرزندان سربازم
مهمترین حادثه تلخی که در زندگی مشترک ما اتفاق افتاد، فوت دختر عزیزمان بود، درست زمانی که ایشان در جنگ بود درحالی که عاطفه پدری حکم میکرد در کنار دخترش باشد، وقتی به او تلگراف زدیم و خبر فوت او را دادیم، ایشان در جواب تلگراف من، تلگرافی به این مضمون فرستاد: همسر عزیزم! آن فرزندم کسانی را دارد که در کنارش باشند ولی من نمیتوانم در این بحبوحه جنگ، فرزندان سرباز خود را تنها بگذارم.
ابقاء در ارتش
سال 1361 ایشان بازنشسته شد، ولی بسیار پیگیری کرد تا در ارتش بماند؛ به همین خاطر به آیتاللهخامنهای که آن زمان رئیسجمهور بودند، نامهای نوشت که با ماندن ایشان موافقت نمایند.
حضرت آقا هم در جوابنامه ایشان مرقوم داشتند: شایستگی خدمت ممتد وی در جبهههای نبرد مورد توجه قرار گیرد و بدین ترتیب در ارتش ماند و سه سال بعد به شهادت رسید.
خبر شهادت
هر زمانی که به تهران میآمد به من میگفت: ممکن است این دفعه آخری باشد که برمیگردم.
من هم همیشه خود را برای شنیدن خبر شهادت او آماده کرده بودم البته با حرفهای او متأثر میشدم و میگفتم: از این حرفها نزن.
ولی ایشان میگفت: اگر بدانی چه جوانهای رعنا قامتی شب عملیات غسل شهادت میکنند و عاشقانه به سوی خدا پرواز مینمایند، اینگونه متأثر نمیشدی.
حکایت آن کارت
همیشه کارتی در جیبش بود که روی آن نوشته شده بود: اگر زمانی در حین خدمت جانم را از دست دادم و قرار شد ارتش مرا به خاک بسپارد، هرجا که برای ارتش راحت تر و ارزان تر است مرا خاک نماید.
توکل به خدا
زمانی ایشان در شهرستان اردبیل که زمستانهای سرد و کولاکهای شدیدش، خصوصا منطقه گردنه حیران آن معروف است، فرماندهی پادگان را برعهده داشت در آنجا مناطقی بود که با کوچکترین بارش برف و کولاک راههای مواصلاتیاش به اردبیل بسته میشود.
به مجرد شنیدن خبر مسدود شدن راهها و به احتمال این که شاید کسانی در بین راه دچار بهمن شده و گیر افتاده باشند، شخصا با اتومبیلهای سنگین ارتشی پر از آذوقه، به طرف گردنه حیران حرکت میکرد و کمک به آنها را جزو وظایف انسانی خود میدانست.
گاهی که من به خطرات احتمالی این کار اشاره میکردم، میگفت: به خدا توکل کن، مگر این بندگان خدا که در جاده میمانند، خانواده ندارند؟ فکرش را نمیکنی که شاید خانوادههایشان چشم انتظار باشند؟
شرافت
در رژیم سابق که ایشان در سرپل زهاب معاون تیپ بود، میتوانست از خانه سازمانی فرماندهی استفاده کند ولی برای این که خود را وابسته و مدیون فرمانده نکند و بتواند حق را بر زبان جاری کند، قبول نمیکرد همین موقع به او گفتم: مسعود! برای چه ما باید مستأجر باشیم، مگر این خانه سازمان فرماندهی به تو تعلق نمیگیرد؟
ایشان گفت: چرا! اتفاقا این خانه خالی است ولی چون فرمانده تیپ آدم سالم و صالحی نیست؛ ما باید از همه نظر، حداقل ارتباط را با او داشته باشیم.
معمولا افسران آن زمان سعی داشتند خودشان را به فرمانده نزدیک کنند؛ ولی مسعود هیچ گاه وجدان و شرافت خود را با این مسائل معامله نمیکرد و حاضر به تملقگویی نمیشد، و اگر میفهمید فرماندهای کم کاری و خلاف میکند در مقابلش میایستاد.
انتهای پيام/
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.